داستان او در باره لانه عقابی است که با چهار تخم در آن بر قلّه کوهی قرار گرفته بود. یک روز زلزلهای کوه را به لرزه در آورد و یکی از تخمها از دامنه کوه به پایین غلتید. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعهای رسید که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروسها میدانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره مرغ پیری داوطلب شد تا روی تخم بنشیند و آن را گرم نگه دارد تا جوجه به دنیا بیاید.
یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد. جوجه عقاب مانند سایر جوجهها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست....